فـرهـاد می دانــستــــ

 

 

صـد سـال نمـ‌ی تـواند کـوه را بـکنـد

 

 

فـقـط مـ‌ی خـواسـتــ یـکــ بـار

 

 

اسمـش را بـا شـیرین بیـاورند!

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
محسن پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:08 ب.ظ http://bakhyr.blogsky.com

سلام. البته شیرین اونقدرها هم که در اشعار عاشقانه اومده زن خوب و دوستداشتنی ای نیست. طبق گزارشهای تاریخی وقتی که زن خسروپرویز میشه، زن دیگر خسرو پرویز رو که یک شاهزاده خانم رومی بوده، مسموم می کنه و می کشه!!

یک خاطره:
بیمارستان شلوغ شلوغ بود. عملیات نبود، گرمای هوا همه را از پا انداخته بود. دکتر سرم وصل کرده بود بهش. از اتاق می رفت بیرون ، گفت «بهش برسید. خیلی ضعیف شده.» گفت «نمی خورم.»
گفتم «چرا آخه؟»
- اینا رو بر ای چی آوردن این جا؟ مریض ها را نشان می داد.
– گرمازده شدن خب.
– منو برای چی آوردن؟
– شما هم گرمازده شدین.
– پس می بینی که فرقی نداریم.
گفت «نمی خورم.»
«حسین آقا به خدا به همه گیلاس دادیم. این چن تا دونه مونده فقط .»
گفت «هروقت همه ی بچه های لشکر گیلاس داشتند بخورند، من هم می خورم.»

خاطره ای بود از شهید حسین خرازی، فرمانده شهید لشکر امام حسین و عملیات کربلای پنج.

به راستی اگر ما شهدا را الگوی خویش قرار می دادیم، در این کشور اینقدر دزدی و تقلّب وجود نمی داشت؛ اینهمه ریاست طلبی وجود نمی داشت. الگوهای ما امروزه سرمایه داران و ثروتمندان هستند، زیبایی را در چهرۀ زیبا و صدای خوش می بینیم.

سلام ممنون که نظر گذاشتید با حرفاتونموافقم چون منطقیه بازم بهم سر بزنید لطفا

رضا یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:42 ب.ظ http://WWW.SEDAYEKHASTEYEBARON.BLOGSKY.COM

قشنگ بود..
حرفای داش محسنم خیلی زیبا بود
دم جوفتتون گرم..

میسی عزیزم

هستی جمعه 11 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:36 ب.ظ

باز فرهاد تونست اسمش و با شیرین تو تاریخ ثبت کنه خدایی اسیر مرامش شدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد